۲۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۳

عشق اگر باز گرفتی ز گریبانم چنگ
خونِ دل برمژه از دیده نبودی آونگ

رنگ پوشیدم و هم رنگ نمی شد با من
هم بینداختمش نه منم اکنون و نه رنگ

تا دل و دیده نخواهند و نبینند به کس
کلبۀ کنج گرفتم ز فضایِ دلِ تنگ

خود نه من بودم و نه دیده و نه دل بر کار
عشق در خانه و من با دل و با دیده به جنگ

مردمان وعظ مگویید و ملامت مکنید
که محال است برون بردن ازین آینه زنگ

من خود از بحرِ ملامت به کناری برسم
که به دم در نتوانند کشیدم چو نهنگ

برو ای عاجز و در گوشۀ مسجد بنشین
که رهِ کویِ خرابات صراط است و تو لنگ

زاهدان گوشه نشینی به ضرورت کردند
تا نگویی به خرابات نکردند آهنگ

پیشِ محراب نشینند که نامحرم را
ره نباشد که درآید ز پسِ پردۀ چنگ

پردۀ ما مدر ای عاقل و تشنیع مزن
تو برو شیشۀ خود نیک نگه دار ز سنگ

تا کسی را به نزاری چه توقّع باشد
که نه اندیشۀ نامش بود و نه غمِ ننگ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.