۳۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۰

فسردگان چه شناسند قدرِ سورِ فلک
که عاشق است که نشناسد از قدم تارک

به وصف و شرح چه حاجت درین سخن شک نیست
در آفتاب کسی را چه اشتباه و چه شک

کمالِ عشق نمی دانی و مرا هم نیست
سر و دلی که به برهان صفت کنم یک یک

به عقل اگرچه شریف است عشق نتوان باخت
به نردبان نتوان بر سماک شد ز سمک

تو را که عشق به کارست عقل می طلبی
شکر مفید نباشد به جایگاهِ نمک

چو دردِ عشق بجنبد کدام عقل و خرد
چو وصلِ دوست برآید کدام حور و ملک

کسی دگر چو نزاری ز عشق واقف نیست
که هیچ سنگ نداند عیارِ زر چو محک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.