۳۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳۱

دلی می خواهم از هر کار فارغ
زنام و ننگ و فخر و عار فارغ

مرا باید که در گلزار باشم
به گل مشغول لیک از خار فارغ

چنان فارغ ز محنتها به یک بار
که هست از محنت من یار فارغ

چو چالاکان ز خلد و دوزخ آزاد
چو ناپاکان ز نور و نار فارغ

خمار آلوده چون محتاج راح است
نمی یارد شد از خمار فارغ

عدو یک لحظه کی بوده است هرگز
ز دعوی های نا هموار فارغ

دلا گر بشنوی یک نکته از من
شوی از هفت و پنج و چار فارغ

اگر خواهی که باشی شادمانه
ز غم خوردن مرا بگذار فارغ

نزاری از بلای نفس ناقص
شود هم عاقبت یک بار فارغ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.