۲۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۷۶

دلا خاک در دیدۀ عقل پاش
نه از خویشتن عاقلی بر تراش

اگر اهلِ دنیا زبون اند و خوار
تو باری گدایی ازین خیل باش

و بالِ تو در آفرینش تویی
نبودی تویِ تو در اصل کاش

بر افکنده را چون درو محو شد
توان کرد تصدیقِ نسبت به ماش

به جانی دگر زنده اند اهلِ دل
غذایِ محقّق نه نان است و آش

ملامت گرِ مدّعی گو مدام
به طعنه دلِ اهلِ دل می خراش

اگر پوستت چون نخود در کشند
نشاید که صفرا کنی هم چو ماش

ندانی ندانی که مردانِ حق
نکردند اسرارِ پوشیده فاش

کجا گر درآید نشیند سروش
مگر خانه خالی کنی از قماش

تو مخلوقی و آفریننده را
ندانی نبینی به عقلِ معاش

که را بینی ار او نگوید ببین
که را باشی ار او نگوید بباش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.