۳۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۷۴

مرا گر عقل گوید متّقی باش
نیارم بود با رندانِ اوباش

وگر ناگاه عشق از در درآید
کند خالی مقام از عقل و ای کاش

رقیبم گو ترش منشین مکن شور
که من مجروحم و یارم نمک پاش

سزد گر دیدۀ افعی نخاری
به طعنه سینۀ عشّاق مخراش

مرا باری اگرچه می گزاید
نمی ترسد ز تابِ زلفِ جَمّاش

تو با ما گر به صلحی گر به جنگی
تو دانی نیست ما را با تو پرخاش

نزاری دم به دم می سوز خوش باش
نمی گویم چو خام افسرده می باش

ولیکن رازِ ما پوشیده می دار
مکن اسرارِ پنهانی مکن فاش

مده ره دزد را بر گنج سلطان
محبّت خانه خالی کن ز اوباش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.