۴۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۶۵

عاشق ازین شیوه نگشته ست کس
خود نه محبّت نه همین است و بس

تا غم دل شرح دهم یک زمان
تا به رخت در نگرم یک نفس

روز نباشد درِ من بی‌رقیب
شب نبود کوچهٔ من بی عسس

گر هوست بر سر من می‌زنند
در سر من جز هوست نیست بس

می‌بدهی تا نکنم بی‌خودی
مهر کنی قند ز دست مگس

بلبل شوریده نباشد خموش
باغ همان است و همانش قفس

گر سرش از مغز نبودی تهی
آن‌همه فریاد نکردی جرس

هرکه به قید تو گرفتار شد
تا ندهد جان نرهد زین حرس

رخ به جفا در نکشم وز وفا
برهمه عشّاق دوانم فرس

هر دو ز بحرند به نسبت ولیک
دُر ز صدف یافت شود نه ز خس

کرد و کیاییِ نزاری تویی
خواه به کارش رس و خواهی مرس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.