۳۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۴۶

نه محرمی و نه یاری موافق و دم ساز
غم تو با که خورم با که برگشایم راز

بر آسمان به تضرع گرفته‌ام همه‌شب
گهی دو دیده امید و گه دو دست نیاز

دماغ خشک و زبان الکن و قدم مجروح
شبِ دراز و حدیثِ دراز و راهِ دراز

ز بس گره گره و بند بند بر نفسم
ز اندرون به دهن بر نمی‌برد آواز

اگر ز واقعهٔ خود نفس زنم بر من
به کفر و زندقه فتوی دهند اهل مجاز

ز چارسوی طبیعت گذر نیابد خام
مگر چو سوختگانش دهند خط جواز

زمام من دگری می‌کشد نمی‌دانی
که من به خود نروم در چنین نشیب و فراز

به پای عقل مرو در ولایت عشّاق
مقام شب‌پره را جای آفتاب مساز

به چکسه پرده به چشمش از آن فروبندند
که طاقت نظر پادشه ندارد باز

نزاریا بنشین بر بساط عشق دلت
به یک ندب همه هستی و نیستی در باز

گرت به بارگه عشق بار می‌یابد
همین و بس همه در باز تا شود در باز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.