۲۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۲۷

گر مرا عقل کشد پای و سر اندر زنجیر
نیست از کوی توام یک نفس ای دوست گزیر

میل هر چیز به اصل و مرا میل به تو
هم‌چنان است که آتش متعلق به اثیر

هرچه جز قامت تو گر همه اوج فلک است
راستی در نظر همّت من هست قصیر

این توان گفت که خورشید غلام رخ توست
در نکویی به تو چیزی نتوان کرد نظیر

گر به دامن کشی‌اش تربیتی فرمایی
هر شب از چرخ ببوسد قدمت بدر منیر

از سر زلف به عطّار صبا ده تاری
تا دماغ من بی‌مغز کند پر ز عبیر

ناف آهوی خَتن خشک شود در شکمش
گر به چین برگذرد باد ز کویت شب گیر

مرده از بوی عرق‌چین تو جان یابد باز
قرطهٔ یوسف یعقوب نکرد این تأثیر

هم ز جایی بود آشوب نزاری آری
بلبل شیفته بر هرزه نیاید به نفیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.