۲۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۴

روزی به ما رجعت کند آن مشتری سیما مگر
هم باز پرسد عاقبت از ما بتِ زیبا مگر

با ما نمی‌افتد مگر ما را بیفکند از نظر
یا خایف است از دشمنان یا شد ملول از ما مگر

بی‌هوده جانی می‌کنم دل را تسلی می‌دهم
هر روز گویم صبر کن کاری شود فردا مگر

می‌بود وقتی مونسم من بعد منعم می‌کند
نپسنددم در دستِ غم آخر چنین تنها مگر

بادِ صبا را گفته‌ام تا پیش‌ِ او زاری کند
بر یادِ او هر صبح‌دم رخصت دهد صهبا مگر

تلخ است مِی کز خاصیت در شور می‌آرد مرا
شیرینِ من زان می‌ند ابرو ترش آیا مگر

هر لحظه صفرا می‌کند از شورِ آن شیرین‌لبم
فرهاد را شیرین از آن کرده‌است در صفرا مگر

هیهات اگر آرد صبا بویِ عرق‌چینش به ما
هم باد ازین معجز کند اموات را احیا مگر

دل بر بلا بنهاده‌ام تن در ملامت داده‌ام
باشد که او یاد آورد روزی نزاری را مگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.