۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸۸

بی خبری گر به هوش باز نیاید
هیچ خلل در جهانِ راز نیاید

معترفم معترف که عقل ندارم
عقل پرستی و عشق باز نیاید

عقل به یاسایِ عشق زهره ندارد
هیچ کبوتر به پیشِ باز نیاید

سوخته داند نیازمندیِ عشّاق
آن که فسرده ست ازو نیاز نیاید

آتش اگر در وجودِ شمع نیفتد
مومِ بیفسرده در گداز نیاید

از منِ بیدار دیده پرس اگر امشب
بر دلِ کوته نظر دراز نیاید

کافرم از بُت ببیند ابرویِ جفتش
پیشِ وی از طاق در نماز نیاید

عیب کنند ار بنالد از تو نزاری
کیست کش از دل نواز ناز نیاید

دل به کسی داده ام که جان نبرم زو
خود به ازین جان به کار باز نیاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.