۳۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۶

آهِ ندامت ز شیخ وشاب بر آید
آری چندان که آفتاب بر آید

عشق دمی در دمد به صورِ محبّت
بو که سرِ خفتگان ز خواب برآید

از جگرِ منتظر نوایرِ حسرت
در جسدِ آلِ بوتراب بر آید

هیچ نمانده ست کز خزاینِ ظالم
بانگ به تاراجِ انقلاب برآید

برقِ محبّت محیطِ عقل بسوزد
آتشِ عشق از میانِ آب برآید

صاعقۀ عشق اگر شود متواتر
دود ازین تودۀ خراب برآید

حاسد اگر قرعه یی زند به تفال
در حقِ او آیۀ عذاب برآید

در حقِ ما هر که بد سگالد و گوید
روزِ مکافات از ثواب برآید

آتشِ آهم اگر به دیر درافتد
دود ز خُم خانۀ شراب برآید

ما و خراباتِ عشق رغمِ عدو را
جان ز تنش تا به تفت و تاب برآید

مجلسِ ما خوش تر از بهشت که هر دم
حوروشی دیگر از نقاب برآید

پیشِ رباب از فراقِ دعد بنالد
زاریِ زیرش چو از رباب برآید

بخت دگر باره گر دری بگشاید
کامِ نزاری ز فتحِ باب برآید

آری اگر فطرتش مناسبِ حال است
دعوتِ مظلوم مستجاب برآید

دولت اگر خود مساعدت نکند هیچ
فتنه ز تسکین به اضطراب برآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.