۴۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۳

مهر تو ای یار بی وفا همه کین بود
عهد تو و قول استوار همین بود

چشم تو ما را به غمزه در غلط افکند
گر چه دلم بر خلاف عهد یقین بود

زلف تو ما را به دام فتنه گرفتار
کرد سزای دل فضول من این بود

از تو طمع داشتم وفا و ندیدم
حکم ز مبدا مگر چنان نه چنین بود

وایه ی ما با زمانه راست نیامد
کوشش مقسوم آسمان و زمین بود

باز گشادم شبی کمند دو زلفش
در خم هر یک هزار نافه ی چین بود

سلسله در پای و طوق عشق به گردن
هم چو دل من هزار گوشه نشین بود

چشم وفا داشتن از آن صنم ای دل
جهل نخستین یار و عقل پسین بود

شادی وقتی که در برابر رویش
ساغر می بر کفم چو ماء معین بود

شکر نکردی نزاریا که چه شب ها
تا به سحر با تو آفتاب قرین بود

یاد شبستان او که رشک تراز است
یاد گلستان او که خلد برین بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.