۲۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۱

عشق چون ره بزند عقل چه تدبیر کند
مهر چون کم نشود سوز چه تقصیر کند

گم شده یوسف و یعقوب به بیت الاحزان
هم دم و هم نفس از ناله شبگیر کند

جهد کردیم و هم آخر متغیر گشتیم
آری از حکم خدا جهد چه تدبیر کند

دی دل سوخته را دیدم و پرسیدم از او
محض تحقیق همین است که تقریر کند

گفتم ای سوخته دل چیست که با ما کردی
گفت من هیچ نکردم همه تقدیر کند

رفع دیوانگی ما نتوان کرد به عقل
یا به زنجیر که نه عقل نه زنجیر کند

توبه کردیم به صدق دل یک تا محکم
نه مزور که به دل توبه ز تزویر کند

هر که را رغبت سودا چو نزاری باشد
عشق بستاند و جان بدهد و توفیر کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.