۳۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۶

پای هر کس که در آن سلسله‌ء مشکین شد
فارغ از قاعده و سنت اهل دین شد

نافه مشک که از باد صبا می زد لاف
چین زلف تو بدید و رخش پر چین شد

گل مگر بر رخ چون ماه تو افکند نظر
ورقش از عرق شرم و حسد پروین شد

سرو را رفتن چالاک تو خوب آمد ، گفت:
چابکی بر قد و بر قامت تو تعیین شد

دست سیمین تو محتاج نبودی به خضاب
تا چه می خواست که در خون من مسکین شد

لب شیرین تو کآفاق از او پر شور است
اضطراب دل مجنون مرا تسکین شد

علم الله که دگر طاقت هجرانم نیست
بسکه از دست تو فریاد به علیین شد

رحم کن بر من بیچاره علی رغم رقیب
از کی ات کشتن و بیداد کسان آیین شد

حاسدم گفت نزاری سخنت را اینقدر
از کجا خاست که صیتش به جهان چندین شد

گفتمش خسرو خوبان بت شکر لب من
بوسه ای داد به من زان سخنم شیرین شد.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.