۴۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۵

همین که چشم ز خوابِ خمار بر هم زد
همه ولایتِ صبر و قرار بر هم زد

به یار گفتم بر هم مزن سرو کارم
جزین حدیث نگفتم که یار بر هم زد

گر از سبک سری و بی دلی زدم درِ وصل
هزار بن گهِ صبر انتظار بر هم زد

کجا رسم به کنار از میانِ او که خیال
به موجِ عشق میان و کنار بر هم زد

به یک کرشمه که کرد از کرانۀ برقع
همه نهانِ من و آشکار بر هم زد

به روزگارِ من والتقاتِ او هیهات
هزار هم چو مرا روزگار بر هم زد

دمِ گریز و درِ توبه می زند اکنون
چو روزگارِ نزاریِ زار بر هم زد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.