۳۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۷

زمانه عهد و وفا عاقبت ز سر گیرد
مفارقت ز میان من و تو برگیرد

مرا تو جان و جهانی و خاک بر سر دل
اگر به جای تو هرگز کسی دگر گیرد

چو دل هر آینه در کار دوست خواهد شد
چرا به هرزه کسی یار مختصر گیرد

محب صادق هم خانه بلا باشد
فدای دوست چرا از بلا حذر گیرد

به وصل دست نمی گیردم فراق حبیب
که داند آری عاقبت مگر گیرد

عجب مدار که انسان کشته زنده شود
که گر سرش برود دوستی ز سر گیرد

حذر ز مشعله عشق کز حرارت شوق
به یک شرر در و دیوار عقل در گیرد

نزاری از صدف سینه هر زمان بی دوست
چو ابر دامنِ افلاک در گهر گیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.