۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۰

یک ره برآورد ز تو هم روزگار گرد
بسیار چون ترا که سزا در کنار کرد

یارا ، محققان غم دنیا نخورده اند
مجنون حقیقت است که اندوه یار خورد

آتش که بر خلیل نبی کرد گل ستان؟
آن کو ز وَرد خار برآرد ز خار وَرد

تن در ده ای حریص و ز دارالشفای عشق
درمان مجوی تا نکنی اختیار درد

هرگز گمان مبر که کند در سلوک عشق
جز بر خلاف گرم روان هیچ کار سرد

چند از تکثرات که بر نطع امتحان
بیرون نیامده ست یکی از هزار مرد

یک هفته عیش از پی آن مدت فراق
آری خمار و خار بود با نبید و ورد

آسایش از حیاط همان چند روز بود
بی روی دوست بر دل ما شد حیاط سرد

با روزگار بیش چه گویی نزاریا
دانی که با زمانه نکرده ست کس نبرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.