۳۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۹

نه محرمی که پیامی به یار بگذارد
نه هم دمی که دمی خاطرم نگه دارد

چنان ستیزه نداند سپهرِ بی رحمت
که خون ز دیدۀ من دم به دم فرو بارد

جهانِ سست قدم ار شکسته حالی را
دمی ز سینه بر آرد به بام بگذارد

گر از درونِ پر آتش بر آورد آهی
به هر دو دست قضا در گلوش بفشارد

شدند دشمنِ من عالمی و یار هنوز
به دوس داریِ من سر فرو نمی آرد

محّبِ معتقد آن است کز برایِ حبیب
به هر ستم که کند روزگار بسپارد

نزاریا مطلب در زمانه آسایش
که گر دلت بنوازد تَنت بیازارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.