۲۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۹

چه می کنم ز دلی کو ز یار برگردد
روا بود که چنان دل ز دیده در گردد

مرا نباشد از آن دل که گر به جان آید
ز جورِ دوست بنالد ز عهد برگردد

دلم ز پایِ تو ای دوست بر نتابد سر
اگر ز دستِ تو در پایِ غم به سر گردد

نگردد از تو دلم گر به خونش گردانی
مگر ز دیده فرو گردد از تو گر گردد

دلِ [مرا] دلِ آن کی بود معاذالله
که با تو گر جگرش خون کنی دگر گردد

نزاریا سخنت تازه دار و کاغذ و کلک
که خود حدیثِ تو اندر جهان سمر گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.