۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۱

تا نیستی در آمد و هستیِ ما ستد
هم صبر در حجاب شد از ما و هم خرد

ما عاشقانِ کویِ خرابات دم زنیم
کز زاهدانِ صومعه بویِ وفا نزد

از حرص و آز تن به عنا در نداده ایم
هم چون درختِ توت لگد خورده از قفد

دیوانگانِ ملکِ خداییم و خلق را
در ما ز راهِ عقل تصرّف نمی رسد

ما را به رنگ و بوی تفاوت نمی کند
گر اطلس است پوشش و گر پارۀ نمد

محرابِ دینِ ما خمِ ابرویِ او بس است
یک وجه اگر دو قبله کند کی روا بود

چون دوست در نظر بود از حور فارغیم
با نور آفتاب کجا شمع در خورد

الّا رضایِ دوست نجویم ز خیر و شر
الّا برایِ دوست نگویم به نیک و بد

در عشق واجب است دلیلی نزاریا
هرگز به منتها نرسد هیچ کس به خود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.