۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۴

کجا رفتی بیا ای سرو آزاد
که رحمت بر چنان بالا و بر باد

به طلعت از تو غیرت برده خورشید
به قامت از تو حسرت خورده شمشاد

نه آزر چون رخت نقشی دگر کرد
نه مادر چون تو فرزندی دگر زاد

شبی بر ناله ی زارم ببخشای
به فریادم رس آخر چند فریاد

اگر چشمت سر ابرو ترش کرد
ز جان شیرین تری کت جان بماناد

از آن پایم گل آلودست در هجر
که سنگی بر گذر دارم چو فرهاد

اگر خونم بریزی سر نپیچم
ز خونی عشق بر نگرفت و ننهاد

گرفتم شاهدی خونی بریزد
توان گفتن که داد از دست بی داد

نزاری گر به زاری خاک گردد
ز کویت بر نه انگیزاندش یاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.