۳۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۴

به دیدار تو مشتاقم به غایت
ندارد آرزومندی نهایت

اگر خواهی توانی تافت بر ما
عنانی از سر لطف و عنایت

بیا بنشین دمی با ما چنان کن
که شوری بر نخیزد زین حکایت

شنیده ستی که در افواه باشد
گِل نم دیده را آبی کفایت

برآوردی دمار از من فراقت
خیالت گر نمی کردی حمایت

شبی تا روز می خواهم که با تو
کنم هر گونه از هجران شکایت

نکردی جانب مسکین نزاری
به اندک مایه بیش و کم رعایت

مکن شوخی که چندین بی وفایی
به بد نامی کند آخر سرایت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.