۲۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۱

بیا و بوسه بده از آن لبان خندانت
که در دلم زدی آتش به آب دندانت

به ابروان خوش آشفته کردی ام با خود
چه دید خواهم از آن چشم های فتانت

مرو دمی بنشین تا شکستگان‌ فراق
خبر کنند ز حال دل پریشانت

کسی برای خدا با تو بر نمی گوید
که چند ناز کنی بر نیازمندانت

امید نیست که رحمت کنی و نرم شود
به آتش دم گرمم دل چو سندانت

مگر شبی چو زبان داده ای به روز آرم
به خلوت ار نکند بخت من پشیمانت

چه باشد ار ز سر مرحمت نزاری را
شبی به خانه بری یا دمی به بستانت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.