۵۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۸

گرمرا در بی هشی با دوست کاری رفت رفت
بی دلی را گر زدستش اختیاری رفت رفت

نا به کاری ، مبتلایی در بلایی ماند ماند
ور خردمندی خطایی کرد و کاری رفت رفت

گر مراد از باغ دیدن چیدن گل بود بود
بلبل شوریده را در سینه خاری رفت رفت

همت مجنون اگر جانی به لیلی داد داد
ور سری در مقدم زیبا نگاری رفت رفت

کشتی یی گر در محیط افتاد و سیری کرد کرد
تخته یی از موج دریا بر کناری رفت رفت

گر مرا او با رقیبش در مقامی دید دید
در میان با دوست گر بوس و کناری رفت رفت

گر دلم از آتش آن زلف مشکین سوخت سوخت
وز بخورش در دماغم گر بخاری رفت رفت

در زیارت گاه در دم گر نیازی هست هست
سوزناکی گر به زاری در مزاری رفت رفت

عشق اگر در بی قرای جان ما را داشت داشت
از پشیمانی چه حاصل گر قراری رفت رفت

آفت جان نزاری رغبت دل بود بود
نیم جانی در سر دل رفت آری رفت رفت

گنج اگرچه دیر دیدم رنج ضایع نیست نیست
چون وصالی یافتم گر انتظاری رفت رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.