۲۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۳

هر کجا بی دلی و برناییست
مانده در دام عشق زیباییست

من اگر دوست را ندارم دوست
پس همه عمر من تمناییست

لایق درد عشق شیرینی
هم چو فرهاد درد پیماییست

متنعّم چو خسروِ پرویز
پس رو عشق نیست خودراییست

عدم مطلق است در باطن
گر به ظاهر وجود ماناییست

آسمان هم چو ذره سرگردان
از پی صحبت دل آراییست

بل که هر ذره یی که می بینی
دل مجروح نا شکیباییست

طمع استقامت اندر عشق
راستی را محال سوداییست

نقد را باش از آن که آینده
حالیا وعده یی به فرداییست

باش گو منتظر به پروانه
هر که را مهلتی و پرواییست

پنجه ی عشق را فرو بردن
نه به بازوی هر تواناییست

گر چنین نیست پس به هر گوشه
از چه هر روز تازه غوغاییست

آخرای دوستان نزاری زار
گر دمی می زند هم از جاییست

گر چه خفاش وار محجوب است
مولَعِ آفتاب سیماییست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.