۲۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۵

ای جا که منم تا به خرابات بسی نیست
لیکن چه کنم محرم این راز کسی نیست

بر سر بتوان رفت به منزل گه محبوب
سهل است پیاده بروم گر فَرَسی نیست

پنداشتم اوّل که مرا خاص مرایی
در هیچ سری نیست که از تو هوسی نیست

بی دوست بهشتم به چه کارست و نه مردم
گر بر دل من هر دو جهان جز حرسی نیست

بر چشمه ی چشمم بنشین تا بگشایی
خوناب چو سیلاب که کم از ارسی نیست

چه کاه برِ همّت مردان چه کُهِ قاف
عنقای تو در چشم نزاری مگسی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.