۲۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۵

باز دیدم خویشتن را در بهشتِ کویِ دوست
آبِ حیوان نوش کردم بر جمالِ رویِ دوست

دست در کش خفته لب بر چشمۀ حیوان یار
طوقِ گردن کرده مار حلقۀ گیسویِ دوست

در غلط می افکنم خود را و می گویم به دل
کاین منم بارِ دگر بنشسته هم زانویِ دوست

دوش در زنجیرِ زلفش داشتم تا صبح دست
باز می جستم دل از یک یک شکنجِ موی دوست

چشم برکردم دلِ گم بوده را دیدم به حبس
معتکف بنشسته بر طاقِ خمِ ابرویِ دوست

گفتمش ای دل بیا گفتا نمی بینی خموش
در کمان پیوسته تیرِ غمزۀ جادویِ دوست

طاقتِ خونِ جگر خوردن ندارم در فراق
من دگر جایی نخواهم رفت از پهلوی دوست

دشمنم گوید نزاری گوشۀ عزلت گزین
تا توانم هست خواهم کرد جست و جوی دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.