۲۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۰

آخر بدین صفت که منم مبتلایِ دوست
ممکن بود ز من که نجویم رضای دوست

با عاشقان مجاز بود عشقِ عاشقی
کو ترکِ هر دو کون نگیرد برایِ دوست

کردم به عشق زیر و زبر خان و مان دل
تا هیچ کس دگر ننشیند به جایِ دوست

تسلیمِ راهِ دوست شوم چون به نزدِ من
چیزی نیافرید خدا ماورایِ دوست

جاوید زنده مانم و باقی شوم چو خضر
گر سجده ایی به من رسد از خاکِ پایِ دوست

هر دم قیامتی ز ملامت بدیده ام
نادیده یک نفس به ارادت لقایِ دوست

تا جان بود مرا بکشم از میان جان
جنگ و ستیزِ دشمن و جور و جفایِ دوست

نی نی به عینِ صدق نزاری خطا مبین
خالی شمر ز جور و جفا ماجرایِ دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.