۲۹۱ بار خوانده شده
که باشد آنکه ترا بیند و ندارد دوست
بدت مباد کَت از پای تا به فرق نکوست
کس آدمی به چنین لطفِ طبع نشنیدهست
ندانم این که تو داری چه سیرت است و چه خوست
به گوشهٔی بنشین تا بلا نینگیزی
از آن دو چشم که چندین هزار دیده دروست
دلم نیامد و عیبش نمیتوانم کرد
که جانبِ تو گرفتهست و حق به جانب توست
مرا به دستِ تو می سلسبیلِ فردوس است
که با وجودِ تو فردوسِ اهلِ دل آنروست
روا بود که دگر ذکرِ هیچ کس نکنم
که هر که از تو نگوید حدیث، بیهده گوست
مقامِ درد نمیدانی ای طبیبِ دوا
که مرهمی بنهادی و زخم زیر رکوست
رقیب گو دلِ چون آهنِ مرا چندین
مزن به سنگِ ملامت که دل نه هم چو سبوست
نزاریا نتوانی که احتمال کنی
جفای سیم بران بر دلت مرو برِ دوست
تو مردِ عرصهء میدان نیی چه میگویی
بکن تفرّجِ چوگان گرت تحمّل گوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بدت مباد کَت از پای تا به فرق نکوست
کس آدمی به چنین لطفِ طبع نشنیدهست
ندانم این که تو داری چه سیرت است و چه خوست
به گوشهٔی بنشین تا بلا نینگیزی
از آن دو چشم که چندین هزار دیده دروست
دلم نیامد و عیبش نمیتوانم کرد
که جانبِ تو گرفتهست و حق به جانب توست
مرا به دستِ تو می سلسبیلِ فردوس است
که با وجودِ تو فردوسِ اهلِ دل آنروست
روا بود که دگر ذکرِ هیچ کس نکنم
که هر که از تو نگوید حدیث، بیهده گوست
مقامِ درد نمیدانی ای طبیبِ دوا
که مرهمی بنهادی و زخم زیر رکوست
رقیب گو دلِ چون آهنِ مرا چندین
مزن به سنگِ ملامت که دل نه هم چو سبوست
نزاریا نتوانی که احتمال کنی
جفای سیم بران بر دلت مرو برِ دوست
تو مردِ عرصهء میدان نیی چه میگویی
بکن تفرّجِ چوگان گرت تحمّل گوست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.