۲۷۲ بار خوانده شده
ز من مپرس که شب چند رفت و کی روزست
که را بود خبر از خود که در چنین سوزست
دو چشمِ مردم اگر خیره در جمال تو ماند
عجب مدار که خورشیدِ عالم افروزست
نشانِ ماه بود عید دیگران و مرا
نظر به روی تو هر بامداد نوروزست
چو از کمانِ تو باشد سپر نمی خواهم
به پیش تیرت اگر ناوک جگر دوزست
بده که دست کشِ جام شوق هش یارست
بزن که کشتۀ شمشیر عشق پیروزست
برو نزاری و سر در سرِ ارادت کن
اگر پدر به تو گوید مکن بدآموزست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
که را بود خبر از خود که در چنین سوزست
دو چشمِ مردم اگر خیره در جمال تو ماند
عجب مدار که خورشیدِ عالم افروزست
نشانِ ماه بود عید دیگران و مرا
نظر به روی تو هر بامداد نوروزست
چو از کمانِ تو باشد سپر نمی خواهم
به پیش تیرت اگر ناوک جگر دوزست
بده که دست کشِ جام شوق هش یارست
بزن که کشتۀ شمشیر عشق پیروزست
برو نزاری و سر در سرِ ارادت کن
اگر پدر به تو گوید مکن بدآموزست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.