۲۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۸

دستم نمی دهد که بدارم ز یار دست
او پای درکشید و مرا کرد پای بست

سوزش به دل برآمد و راه نفس گرفت
عشقش ز در درآمد و در کنج جان نشست

در عشق رازپوشم و معشوق پرده سوز
در هجر ناشکیبم و دل بر جفاپرست

گر ناسزاش دانم و گویم که هست نیست
ور بی وفاش خوانم و گویم که نیست هست

ای چشم عقل خسته ی آن غمزه ی چو تیر
وی پای خلق بسته ی آن زلف همچو شست

بر آسمان ز طلعت روی تو مه خجل
در بوستان ز قامت چست تو سرو پست

وصل تو جان دل شده را مایه ی حیات
هجر تو حلق غم زده را تخمه ی کبست

به زین نگاه کن به نزاری چو ناگهش
مست تمام کردی از آن چشم نیم مست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.