۲۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۶

آخر دور ظلم و بیدادست
که جهان در تزلزل افتاده ست

روی ها در سجود بر خاک است
دست ها بر خدا به فریاد است

دل ظالم کجا و رحم کجا
بی ستون بی خبر ز فرهادست

گر جهان شد خراب باکی نیست
چون وطن گاه جغد آبادست

نیست یک آدمی به ده قصبه
که نمی آید آدمی بادست

همه ابلیس و دیو و عفریت اند
ز آدمی خود کسی نشان داده ست؟

تکیه از جهل می کند نادان
بر جهانی که سست بنیاد ست

هر که محجوب ماند از مطلوب
هم خود از پیش خود بر استاده ست

سست عزما که طالب جاه است
سخت جانا که آدمی زادست

خوش دلی در زمانه ننهادند
و ان طلب می کند که ننهاده ست

در چنین دور خاک بر سر آن
که بدین زندگی دلش شادست

باده می خور نزاریا و مخور
غم دنیا که سر به سر بادست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.