۴۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۱

گر بدانی چه در قنینه ی توست
جام جم ساغر کمینه ی توست

در گلیم حکیم عشق گریز
که همه جزو و کل دفینه ی توست

با تو هم بسترست فرعونت
غلطم در درون سینه ی توست

گر تو مجموع نقد خود باشی
بحر و کان هر دو در خزینه ی توست

آب سیل قضای امروزی
تا به زانوی عقل دینه ی توست

عاریت نیست عشق من چه کنم
چون توان گفت در رهینه ی توست

دل غلط می کنم که گر سنگ است
پیش جام تو آبگینه ی توست

سینه چون جام کن نزاری صاف
جان کونین در قنینه ی توست

بادبان دماغ پرسود است
خانه ی نوح جان سفینه ی توست

خلق عالم چه دوست چه دشمن
هم ز مهر تو هم ز کینه ی توست

تویی آن مرغ آشیان شکار
که نجوم سپهر چینه ی توست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.