۲۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۰

اگر عنایت غم نیستی که یار من است
که را غم من و اندوه بیشمار من است

غم تو یک نفس از من نمی شود غایب
هم اوست در همه عالم که یارغار من است

مرا نه یار و نه اغیار جز تو یاری نیست
غمی دگر نخورم چون غم تو یار من است

به دام زلف تو افتادم و عجب تر این
که من مقیدم و دام من شکار من است

اگر به وصل نخواهی نواخت واویلا
که مالک غم هجران در انتظار من است

نهاده ام سر بیچارگی و مسکینی
همین دگر چه به بازوی اقتدار من است

به ترک هستی خود گفتن و به بودن نیست
نه مرد کار چنینم اگر نه کار من است

ز پیر عشق شنیدم که گفت هر حلّاج
نه رازدار انا الحق نه مرد دار من است

شدم ز دست وگر باورت نمی شود
به خاک پای تو سوگند استوار من است

ز بس که خون دل از چشم من فرو ریزد
گمان برند که یاقوت در کنار من است

رعایتی دگرم گر نمی کنی باری
همین قدر که نزاری زار زار من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.