۳۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۸

یارب آن را که ز ما نیست خبر هیچ غم است
که بر آتش دلم از عارضه ی آن صنم است

صحتش باد خدایا که دریغ است به رنج
نازنینی که چو او در همه آفاق کم است

محرمی نیست که از من ببرد مکتوبی
پیش آن روضه که آن حور بهشتی حرم است

قصه ی درد جدایی به که گویم کو یار
هر که را دست گرفتم به وفا بی قدم است

هر که در حال چنین واقعه مسکینی را
دست گیرد که منم غایت لطف و کرم است

هم مگر سوخته داند که ز افسرده دلان
بر جگر سوختگان تا به چه غایت ستم است

عالمی از سخن عشق در آسایش و ذوق
فارغ از عاشق بیچاره که در چه الم است

عشق فرهاد ستم دیده درعالم انداخت
شور شیرینی شیرین که به عالم علم است

گر بهشت است در ایام جدایی خوش نیست
هر کجا دوست بود بادیه باغ ارم است

ای نزاری طمع از وصل مبر واثق باش
روز هجران و شب وصل در این ره به هم است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.