۳۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱

دوش برقع ز روی باز انداخت
گفت باید مرا به من بشناخت

در خودی خودت بباید سوخت
با مراد منت بباید ساخت

تا درو جان جان نزول کند
خانه باید ز خویشتن پرداخت

سر تسلیم پیش گیر چو چنگ
متغیر مشو ز ضربِ نواخت

ایمنش کرد و فارغ از دوزخ
آتش عشق هر که را بنواخت

نکند اعتراض بر مجنون
هر که با عاقلان کند انداخت

چون نزاری پیاده شو ز وجود
تا توانی بر آفرینش تاخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.