۳۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱

ز من سرگشته در کویِ خرابات
چه می خواهند اصحابِ کرامات

ز فطرت نیست بیرون آفرینش
یکی گنگ و یکی صاحب مقالات

ندایِ لَن ترانی چون شنیدی
مکن اصرار بر طورِ مناجات

مقامِ عاشقان جایی ست بی جای
ز خود بیرون شو و رفتی به میقات

اگر عاشق نیی زفتی فسرده
وگر هستی چه می خواهی ز طامات

به دوران در میفکن خویشتن را
وگر افتاده ای هیهات هیهات

ندانم تا کی ای آسیمه سر باز
برون آیی ز دورانِ سماوات

مجاریِ دماغ ار عقل داری
بپرداز از محالات و خیالات

وگر در بندِ خویشی چاره یی کن
برون آی از خیالات و محالات

وگر بیرون شدی یک باره از خویش
شدی فی الجمله مستغرق در آن ذات

به اِلّا گر رسیدی رستی از لا
ازین جا بازدانی نفی و اثبات

نزاری زنده دل را دوست دارد
نه میّت را چون رهبان عزّی ولات

دو چشم از هرچه غیرِ اوست بربند
اگر با دوست می خواهی ملاقات
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.