۳۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۰

گذشت بر سرم از دست دل قیامت ها
کشیدم از کس و ناکس بسی ملامت ها

علم شدم به علامات عشق در عالم
بلی به روز قیامت بود علامت ها

غلام عشقم و الحمدلله از سر صدق
بر آستان وفا کرده ام اقامت ها

محبت است و ارادت نه جبر و نه تکلیف
ز دل به رغبت خاطر کشم غرامت ها

مرا به زهد و صلاح و وَرَع مکن دعوت
بلای عشق به است از چنین سلامت ها

همین نه بس که نبایست خوردنم باری
ز عمر رفته چو افسردگان ندامت ها

نزاریا ز زمان گذشته بیش ملاف
بر اولیا نتوان بست از این کرامت ها

به صور عشق فرو دم دمی چو زنده دلان
که در زمانه برانگیختی قیامت ها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.