۳۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴

مگر صبا برساند سلام یارو را
وگرنه با که بگویم حکایت او را

چو اعتماد نمانده ست جهل باشد اگر
محل راز کنم دوستان بد گو را

نه یار با من و نه دل چگونه بی دل و یار
توان برید به تکلیف راه اردو را

بیا شبی و در آغوش و در کنارم گیر
که بیش طاقت ازین نیست بی تو سعدو را

کسی که جان و دل و هوش ما با اوست
چگونه باز توانیم کرد ازو خو را

به جان تو که نزاری دگر به دیده و دل
نه زشت را متقبل شود نه نیکو را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.