۳۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

عشق پیدا می کند تنها مرا
یار بر در می زند عذرا مرا

عقل کو تا از جنونم واخرد؟
وارهاند زین همه سودا مرا

عشق اگر سودا نکردی بر سرم
عقل کی بگذاشتی تنها مرا

مصلحت اندیش من در دست عشق
کاشکی بگذاشتی حالا مرا

عاقبت روزی ببیند در مراد
چشم شب بیدار خون پالا مرا

گوییا هر دم به دم در می کشند
تیره شب های نهنگ آسا مرا

صبر اگر بگریزد از من عیب نیست
عشق می آرد به سر غوغا مرا

عقل مسکین از جهان شد برکنار
کاش بودی طاقت او را مرا

تا کی از جور ملامت گر که کرد
در میان انجمن رسوا مرا

قسمت من بین و روزی رقیب
روز عید او را، شب یلدا مرا

با حبیبم گفته بوده ست آن لئیم
بیش از این طاقت نماند اینجا مرا

از درون شهر و درگاه حرم
یا نزاری را برون بر یا مرا

دشمنم را خود غرض این است و بس
تا ز وامق افکند عذرا مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.