۳۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰

ای با جفا در ساخته با ما نمی سازی چرا
روزی ، شبی ، وقتی ، دمی ، با ما نپردازی چرا

با غمزگان مست گو ، صلح است ما را با شما
بر زه کمان کردن که چه، وین ناوک اندازی چرا

گر نیستی در خون من ، خصم دل مجنون من
از زلف طرّاری که چه ، وز غمزه طنازی چرا

آشفته چون من بلبلی بر گل ستان روی تو
افتاده در بند قفس با این خوش آوازی چرا

سر پیش حکمت بر زمین، داریم و نامت بر نگین
بر عاجزان ممتحن این گردن افرازی چرا

نا کرده از شهد لبت روزی به عمدا چاشنی
شب های تا روزم چو شمع از سوز بگدازی چرا

با آن که داری روز و شب ، با من مصاف و عربده
من صلح را در می زنم تو جنگ آغازی چرا

گه انتظارم می دهی گه نا امیدم می کنی
با چون نزاری والهی این بل عجب بازی چرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.