۳۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸

دیر شد تا دوست می دارم ترا
آخر ای بخت از درم روزی درآ

من به تو چون تشنه مستعجل به آب
تو چرا از من چنین سیری چرا

گر خطایی در وجود آمد ز من
جان غرامت می دهم بی ماجرا

تو جهان جانی و جان جهان
بی تو گر بر من سرآید گو سرآ

زلف پرتابت مرا دیوانه کرد
چند رنجانی من دیوانه را

هر چه در حسن تو خواهم کرد وصف
تو از آن هستی به خوبی ماورا

قوتی یابد نزاری راستی
گر کند بر سبزه خطّت چرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.