۵۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱

به سرنمی شود از روی شاهدان ما را
نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را

غلام سیم برانم که وقت دل بردن
به لطف در سخن آرند سنگ خارا را

به راستی که قبا بستن و خرامیدن
خوش آمده است ولیکن بلند بالا را

برو چو باز ندانی ترنج و دست آنجا
که یوسف است ملامت مکن زلیخارا

نه هرشبی که به روز آورم کسی داند
که هم ز درد دلی می برم سویدا را

پدر مناظره می کرد گفتم ای بابا
در علاج مزن درد بی مدوا را

بیار باده که بر عارفان حرام نشد
حلال نیست ولی زاهدان رعنا را

عجب ز محتسب غلتبان همی دارم
که خود همی خورد منع می کند ما را

نزاریا نفسی جهد کن که دریابی
که دی گذشت و کسی درنیافت فردا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.