۳۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵

دانی چه مصلحت را بل غاغ شد بخارا
تا این ستیزه گاران بی دل کنند مارا

زین قوم در خراسان الاّ بلا نخیزد
شکلی کنید و دفعی بنشستن بلا را

گفتم از آن جماعت یاری به چنگم آید
آن دل که داشتم نیز از دست شد قضا را

یاری چنان که باید دیدم ولی دریغا
گر التفات کردی در عشق مبتلا را

ترکی که گر به دعوی از خانقه در آید
از دین و دل بر آرد پیران پارسا را

گر زلف تاب داده باز افکند به گردن
از نافه ی نغوله مشکین کند صبا را

گر فرق او ببیند بالای ماه رویش
خط در کشد منجّم بر چرخ استوا را

در ملک خوب رویی آخر چه کم بباشد
گر بوسه یی ببخشد خشنودی خدا را

زر باید ای نزاری تا کی خروش و زاری
تمکین نمی کند کس درویش بینوا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.