۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲

مشکن صنما عهد که من توبه شکستم
وز بهر تو درکنج خرابات نشستم

اندر صف خورشید پرستان شدم اینک
زیراکه میان سخت به زنّار ببستم

پیش تو برم سجده میان بسته به زنّار
تا خلق بدانند که خورشید پرستم

بندم کن و حدّم بزن ای شحنهٔ خوبان
کز هجر تو دیوانه و از عشق تو مستم

از مستی و دیوانگی من چه گریزی
کز تو گذرم نیست بهرحال که هستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.