۲۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲

امروز بت من سر پیکار ندارد
جز دوستی و عذر و لَطَف‌ کار ندارد

بشکفت رخم چون‌ گل بی‌خار ز شادی
زیرا که ‌گل صحبت او خار ندارد

با گریه شد این چرخ ‌گهربار که آن بت
بی‌خنده همی لعل شکربار ندارد

زلفش همه مشک است و چنان مشک دلاویز
کم جوی ز عطار که عطار ندارد

بِربود دلم زلفش و بیم است‌ که آن زلف
زنهار خورد با من و زنهار ندارد

در شهر دلی نیست وگر هست‌ کدام است
کاو در شکن زلف گرفتار ندارد

ماهی است‌ که مشک تبت و لالهٔ خود روی
با زلف و رخش قیمت و مقدار ندارد

چون غمز‌ه کند نرگس او هیج مُشَعبد
با نرگس او رونق بازار ندارد

من بنده ی آن ماه‌ که در جان و دل خویش
جز بندگی شاه جهاندار ندارد

سلطان جهانگیر ملکشاه جوان‌بخت
شاهی که به شاهی و هنر یار ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.