۲۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۹

ای به ملک و دولت و شاهی سزای آفرین
وز هنرهای تو خشنود ایزد جان‌آفرین

گر چه هستند آسمان را اختران نوربخش
رشک باشد بر زمینش تا تو باشی بر زمین

در همه کاری دل تو راستی خواهد همی
راستی خواهد دل صاحب‌قران راستین

نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت
کاندرو بینی و دانی بودنیها بر یقین

زین قبل شاید که خوانندت حکیمان جهان
شهریار نیک دان و پادشاه دور بین

نور تو تابنده بود از پشت آدم در ازل
ور بران نور اوفتادی چشم ابلیس لعین

سجده کردی و نگفتی‌ کادم از طین است و من
آتشم، وآتس چرا سجده‌کند در بیش طین

در جهانداری تو داری یار و همره تیغ تیز
گر سلیمان داشت مهری نقش کرده بر نگین

یار و همره تیغ باید در جهانداری نه مهر
در جهانداری به از مهری چنان تیغی چنین

جود تو چون آب حیوان جان فزاید روز مهر
خشم تو چون زهر افعی جان رباید روزکین

پست گردد قد جَبّاران چو بِفزایی کمان
سست گردد دست مکاران چو بگشایی‌ کمین

بر سرین‌گور و چشم آهو اندر شعرها
شاعران معنی همی‌گویند چون دُرّ ثمین

زان شرف‌کز نُوکِ پیکانت همی روز شکار
زخم یابند آهوان بر چشم و گوران بر سرین

با تن‌کوه است و چون با دست فَرّخ مرکبت
کوه تن دیدی که باشد بادْتگْ در زیر زین

نعل او درکوه و دشت آتش فشاند گاه‌گاه
زان نیارد دیدن آتش دیدهٔ شیر عرین

شکرگوی عفو و روزی خوارهٔ جود تواند
هرچه اندر ترک خاقان است و خان است و تکین

هر یکی را دیده‌ای چون بندگان چاکران
پیش درگاه تو مالیده به خاک اندر جبین

آنچه تو در نوزده سال از جهان بگرفته‌ای
شرح آن تا حَشْر تاریخ شُهورست و سِنین

از پدر بگذشته‌ای در ملک و گیتی داشتن
حجت آن هست نزدیک خردمندان مبین

بود ملک او ز جیحون و فرات و ملک توست
از لب دریای مغرب تا لب دریای چین

تهنیت‌گوید همی از عدل او بغداد را
جان عباس و بنی‌عباس در خُلد برین

آرزو ناید همی بغداد را با چون تو شاه
روزگار مُعتَصَم یا روزگار مُستَعین

عِزَّ ایمان در بقای توست و عزّ مؤمنان
زان لوای نو فرستادت امیرالمؤمنین

زان قِبَل نام و خطابت بر لوا فرمود نقش
تا طَراز آن لوا باشد طراز ملک و دین

او تورا دارد یمین وزیُمن باشد جاودان
بر یمین آن خلیفه کاو تو را دارد یمین

تا بیاراید به فروردینِ فرخ باغ و راغ
از گل و از لاله و از سوسن و از یاسمین

عاشقان سازند با خوبان بهر جایی قرار
بلبلان با صُلصُلان‌گردند هر جایی قرین

باد تخت تو سپهر و تو برو شمس منیر
باد بزم تو بهشت و می در آن ماء مَعین

در نشاط آواز داده سوی تو بخت بلند
در ظفر پرواز کرده گِرد تو روح‌الامین

از تو بر کردارهای خوب تو هر ساعتی
پیش یزدان شکرها گفته کِرام‌الکاتبین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.