۲۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۵

هرکه را باشد ز دولت بخت نیک آموزگار
همچو سلطان معظم خوش‌گذارد روزگار

خسرو عاد‌ل معزالدین ملک سلطان که هست
از شهنشاهان و سلطانان جهان را یادگار

پادشاهی کز مرادش تا قیامت نگذرند
آفتاب اندر مسیر و آسمان اندر مدار

دولت و شاهی بدو نازد وزو باشد همی
کارِ دولت مستقیم و بندِ شاهی استوار

همتش کردست نار نیک خواهان را چو نور
هیبتش کردست نور بدسگالان را چو نار

از مصافش روی گردون تیر گردد زیرگَرد
وز سپاهش پشت ماهی خسته‌گردد زیر بار

خلق‌ را آرایش خُلد و نهیب ‌محشرست
بزمگاهش روز بزم و بارگاهش روز بار

شاه ما شاهی است کاو را از سلیمان و علی
یادگار آمد دو چیزْ انگشتری و ذوالفقار

موکبش را هر زمان خدمت گزارد آسمان
لشکرش را هر زمان نصرت فرستد کردگار

از معادی موکبی وز موکب او یک غلام
وز مخالف لشکری وز لشکر او یک سوار

آنکه او را شیرمردان عرب چون بنده بود
بنده‌وار آمد به درگاهش که شاها زینهار

گر همی از جانب دیگر بداندیشی دگر
گنج سازد بی‌نهایت ملک جوید بیشمار

تاب جنگ و قوت کوشش ندارد پیش شاه
یاکمر بندد به خدمت یاگریزد در حصار

میش گردد گاه قوت‌ گر چه دارد زور شیر
مورگردد وقت ضربت‌گر چه دارد زخم مار

شاه‌ چون خورشید رخشان‌ است‌ و دشمن‌ چون‌ شب است
شب شود پنهان چو‌ گردد نور خورشید آشکار

شب سپاه اندر کشد چون روز رایت برکشد
گفته‌اند آری کلام اللیل یَمحُوهُ النهار

ماه پیکر رایتش چون بر دو پیکر سرکشد
هیچ دشمن را نیاید آرزوی‌کارزار

تیغ شاه از سد اسکندر بسی محکم ترست
با چنان سدی چه سازد دشمن یاجوج وار

موکب روباه را ترتیب رفتن بگسلد
چون به جنگ آید برون شیر ژیان از مرغزار

گر غبار قهر و جور از دشمنان برخاسته است
آفتاب پادشاهان را چه باک است از غبار

ملک او حق است و ملک دشمنانش باطل است
باطل آخر پیش حق هرگز نباشد پایدار

از مخالف کس نپرسد چون پدید آمد ملک
از زمستان کس نگوید چون پدید آمد بهار

گفت دولت کای ملک سوی خراسان کش سپاه
تا به پیروزی برآری از سر دشمن دمار

تا کنی آشفته جان حاسد آشفته رسم
تاکنی بیهوده عزم دشمن بیهوده کار

دست‌ دستِ توست و دوران ظفر دوران توست
دام نصرت گستران و جان دشمن کن شکار

ملک تا ارزانیان بستان که ارزانی تویی
تیغ آتشبار بر جان بداندیشان گمار

آنچه دولت گفت شاها بود خواهد همچنان
یاد دولت نوش کن تلقین دولت گوش دار

تاچهار ارکان همی باشند زیر هفت چرخ
باد زیر دولت و فرمان تو هفت و چهار

یُمن و یُسر از حضرت شاه جهان غایب مباد
یمن بادش بر یمین و یسر بادش بر یسار

بر زمین ملکش از اقبال و نصرت باد بر
بر درخت عمرش از تایید و دولت باد بار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.