۴۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲

به فرخی و سعادت بخواه جام شراب
که باز باغ برید از پرند سبز ثیاب

ز رنگ میغ و ز برگ شکوفه پنداری
زمین حواصل پوشید و آسمان سنجاب

به شاخ سوسن نازک قریب شد قمری
ز برگ گلبن چابک غریب گشت غراب

چو دست مردم غواص دست باد صبا
به باغ روشن گوهر دهد ز تیره سحاب

سکندرست صبا ، کز بیان تاریکی
به حد روشنی آورد گوهر نایاب

چو تر شود گل باغ از گلاب دیدۀ ابر
گل شکفته برون آرد از پرند نقاب

اگر گلاب ز گل ساختند، نیست عجب
عجب تر آنکه همی باغ گل کند ز گلاب

بهاری ابر سیه فام تند و پیچنده
به مار افعی ماند دهان پر آتش و آب

اگر زمرد صحرا نه نور داد بدو
ز دیده ابر چرا بر زمین فشاند مذاب ؟

شگفت نیست که از برف لاله ساخت زمین
که هست لاله چو شنگرف و برف چون سیماب

گمان بری که ز گل، ارغوان خجالت یافت
بجای خوی ز مسامش برون دمید شراب

به رنگ عنبر نابست شاخ او به درست
اگر شدست شرابش به بوی عنبر ناب

به قوت گل و سبزی زمین باغ اکنون
چو بخت خواجه عمید آمدست روشن و شاب

ابوالحسن علی بن محمد ، آنکه بدوست
بلند نعمت و بخت و ستوده حشمت و آب

خدایگانی ، آزاده ای ، که سیرت او
تمام ذات صیانت شدست و عین صواب

گر آب ابر بگیرد صدف بنام عدوش
خسک کند به گلو در، چو لؤلؤ خوشاب

و گر عدوی وی اندر دو چشم شیر شود
دو دست مرگ در آید به چشم شیر چو خواب

ورا سجود برد نور جان افلاطون
بدان گهی که برد دست سوی کلک و کتاب

هزار عنصری آید کهین خیالی او
ز روی علم عروض و قوافی و القاب

ایا عمیدی کاعدای تو چشیدستند
ز تیغ مرگ سیاست ، زلفظ بخت عتاب

شعاع دیده آن کیمیای زر گردد
کجا خیال کف تو ببیند اندر خواب

به دست و طبع تو عین سخا و همت را
سبب نهاد ، تو گویی ، مسبب الاسباب

همی سخا و فعال ترا به لفظ فصیح
مدیح خواند نابسته نطفه در اصلاب

ستارۀ عدوی تو زسهم و هیبت تو
گداز گیرد و او را لقب نهند شهاب

تو آن کسی که ز بهر گزافه بخشیدن
زرسم خلق همی کم کنی رسوم حساب

مخالف تو ترا با خود ار قیاس کند
همی به قوت دریا نهد بخار سراب

مگر نداند کاندر فلک همی سازد
زخاک سم ستور تو مشتری محراب

تو گر بهمت خود چرخ را پیام دهی
زبان سعد دهد مر ترا ز چرخ جواب

گزافه داند با دولت تو کوشیدن
گزافه نیست بریدن ز ران شیر کباب

خدایگانا ، جان رهی و طبع رهی
ز خلق عالم دارد به مدحت تو شتاب

شگفت نیست که چاکر، عروس مدح تو را
به زیور سخن آراستست در هر باب

نه بنده کرد ، که تأثیر مدحتت کردست
که در معانی و لفظش خرد کند اعجاب

مدیح خویش تو گویی ، نه من همی گویم
ز ما نیاید جز سیرت ذوی الالباب

اثر فلک کند ، ار نه کجا پدید آید
تمامی فلک از خط زیج و اسطرلاب

ز راستی مدیح تو طبع مادح تو
به حاصل آرد یک بیت و صد هزار ثواب

همیشه تا ندرد پشه پشت و یال هزبر
همیشه تا نکند صعوه پر و بال عقاب

هزار سال بمان در مراد خویش رهین
موافقان به نعیم و مخالفان به عذاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.