۳۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰

فغان زان پریچهر عیار یار
که با منش دائم به پیکار کار

دو زلف سیاهش بماند بدان
که دو زاغ دارد بمنقار قار

دهانی چو یک نار دانه دو نیم
مرا هست در دل از آن نار نار

بنزد بزرگان بزرگم ولی
بنزدیک آن چشم خونخوار خوار

بیاد توام نوش گردد همی
بکام اندرون زهر و دشوار وار

چنان گشتم از فرقت آن نگار
که بر من ز عشقست بلغار غار

اگر طمع کردی بجان و دلم
بدست و دل و جان تو بردار دار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.